جدول جو
جدول جو

معنی چشم زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چشم زدن
چشم زخم به کسی رساندن، با چشم شور به کسی نظر کردن و به او آسیب رساندن
بستن و باز کردن پلک ها، اشاره کردن با چشم
ترس و بیم داشتن، بیمناک بودن از کسی یا چیزی برای مثال دوخته بر دیده از این ناکسان / کاهل نظر چشم زنند از خسان (امیرخسرو)
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
فرهنگ فارسی عمید
چشم زدن
(دَ)
کنایه از بیدار بودن، ترسیدن و واهمه نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء). هراسیدن. (آنندراج). بیم داشتن و بیمناک بودن از کسی یا چیزی:
دوخته بر دیده ازین ناکسان
کاهل نظر چشم زنند از خسان.
میر خسرو (از آنندراج).
نخشبی چندخواب خواهی کرد
چشم زن از هجوم عیاران.
(از آنندراج).
بباید چشم زد زآن شیر نخجیر
که او چشمی نزداز ناوک تیر.
؟ (از آنندراج).
بلبل مست گه صبح به نرگس میگفت
که بخورباده و از باد صبا چشم مزن.
؟ (از آنندراج).
، ایما و اشاره کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی اشاره کردن بچشم. (آنندراج). چشمک زدن:
نرگس شوخ نگاه تو به هر چشم زدن
میکندچشم نمایی به غزالان ختن.
سید اشرف (از آنندراج).
برق را نیست جز ایمای تودر مد نظر
میزند چشم که عمر گذران را دریاب.
خان عالی (از آنندراج).
رجوع به چشمک زدن شود، زمان اندک باشد که بعربی ’طرفهالعین’ خوانند. (برهان). کنایه از زمان بغایت اندک که طرفهالعین گویند. (آنندراج). زمان اندک یعنی طرفهالعین. (ناظم الاطباء). زمانی بقدر یک چشم بهم زدن:
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشم
ترسم که نگاهی کند آگاه نباشم.
ملاجامی متخلص ببهرام (از آنندراج).
چونور باصره در عرض نیم چشم زدن
زابتدای مسافت به انتها برود.
شانی تکلو (ازآنندراج).
، چشم زخم زدن. (آنندراج). چشم زخم رسانیدن. (ناظم الاطباء). کسی یا چیزی را چشم بد زدن:
خاکستر مرا ز حسد چشم میزنند
پروانۀ مرا ز نظرها نهان بسوز.
صائب (از آنندراج).
ز خودبینی زدی آن چشم بر خویش
که گرید بر سرش خونابۀریش.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به چشم زخم زدن و چشم زد و چشم زده شود، شرم و حیا داشتن را نیز گویند. (برهان). شرم و حیا داشتن. (ناظم الاطباء) ، گردش چشم. (آنندراج). چشم برهم زدن. بستن و گشودن چشم:
از بس که سست گشت تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا.
(از آنندراج).
، بشوق و رغبت دیدن. (آنندراج).
- چشم انتظار براه کسی زدن، کنایه است از چشم براه زدن و چشم براه داشتن. (از آنندراج). به انتظار کسی چشم براه دوختن:
با غیرمیلی از ره دیگر گذشت یار
تو چشم انتظار براه که میزنی ؟
محمدقلی میلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چشم زدن
با چشم شور بکسی آسیب رسانیدن و بمعنی پلک را باز و بسته کردن
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
چشم زدن
((~. زَ دَ))
چشم زخم خوردن، کنایه از بیدار بودن
تصویری از چشم زدن
تصویر چشم زدن
فرهنگ فارسی معین
چشم زدن
چشم زخم زدن، چشم کردن، ترسیدن، واهمه کردن، هراس داشتن، دودل بودن، مردد بودن، تردیدداشتن، یک دل دودل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
بر هم زدن آهستۀ پلک ها به قصد ایما و اشاره
خاموش و روشنی چراغ و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
ویژگی کسی که چشم زخم به او رسیده، ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده، چشم رسیده، چشم خورده، برای مثال شد چشم زده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳ - ۵۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم زدن
تصویر وشم زدن
خال کوبی کردن، زدن خال یا نقش و نگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد می کنند، خالکوبی کردن، خال زدن، کبودی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
قسمی بر هم زدن چشم بقصد ایما و اشاره اشاره کردن بگوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شدن
تصویر چشم شدن
ظاهر شدن روشن گشتن منکشف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
کسی که چشم زخم بدو رسیده باشد چشم زد چشم رسیده، مایوس ناامید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم زدن
تصویر پشم زدن
پشم را با کمال و امثال آن از هم باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زده
تصویر چشم زده
((~. زَ دِ))
کسی که آسیبی از چشم بد به او رسیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
وميضٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
Squint, Wink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
plisser les yeux, cligner de l'œil
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
щуриться , подмигивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
आंखें सिकोड़ना , आंख मारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
آنکھیں سکڑنا , آنکھ مارنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
চোখ টিপে টিপে দেখা , চোখ মারানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
kufumba macho, kupepesa macho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
göz kırpmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
눈을 찡그리다 , 윙크하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
目を細める , ウインクする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
למצמץ , למצמץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
ขมวดตา , กระพริบตา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
menyipitkan mata, kedipkan mata
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
schielen, zwinkern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
fronsen, knipogen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
entrecerrar los ojos, guiñar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
socchiudere gli occhi, strizzare l'occhio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
semicerrar os olhos, piscar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
眯眼 , 眨眼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
примружувати очі , підморгувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چشمک زدن
تصویر چشمک زدن
mrużyć oczy, puścić oko
دیکشنری فارسی به لهستانی